محل تبلیغات شما



بسمه تعالي

 

چندروز ي بود غرق در اين موضوع شده بودم وفكر به آنكه جايگاه لن پهنها در نظام جمهوري اسلامي در كجاست .يادم آمد روز بيست وسوم بهمن  سال 57 بود با رفيقم به مسجد امديم به اوگفتم علي نگاه كن انقلاب را يدند

علي حيران پاي در بن در خشكيده نگاهي كرد وگفت اينها ازكجا بودند.گفتم معلوم است  از پادگان.1  واسلحه آوردند.علي حيران برجايش خشكيده بود ومن. هم چون او

در گوشه اي نشستيم ونظاره كه چه رخ خواهد داد.علي زمزمه مي كرد كه اينها جواب سلام مارا هم ازترس ساواك نميدادند

چه شده امروز با تمام انرژي وهيجان در ميان گودند.سكوت كرديم وبهت

بگذريم تامدتها نميدانستيم اين جريان همان جريان انقلاب است  يا غير آن وآيا سرانجامي روشن دارد يا نه.وبايد منتظر چيزهايي بدتر بود.

نميدانم اصلا ميشد انقلاب را با همان هسته هاي فعال درمدرسه ودانشگاه اداره كرد يانه.وبعدها انحرافات قطبهاي دانشجويي را كه شاهد بودم ديدم بله حدسمان درست بوده وبايد جريان انقلاب مردمي ادامه مييافت.هرچند هم بخشي فعال از آن ،مسلح  بود وبه دست لن پهنايي از ميان مردم!؟

شايد مهمترين دليل موفقيت جريان تازه نفس انقلاب همين بود كه مردمي ميشدنه بصيرتي حتما وتخصصي حتما.

واما سرنوشت انقلاب به كجا مي انجا ميد با ايشان/.

بخش زيادي از مردم كه با تئوريهاي انقلاب بيگانه بودند وفقط  اينكه انقلاب براي حاكميت  اسلام وعدل قسط وبرقراري حيا وحجاب مي جنگد  به ميدان آمده بودند  و ذخيره بالايي از نيروي انساني را در دفاع از انقلاب را فراهم كرده بودند آيا همچنان در فراز ونشيبها  پاي نظام مي ماندند يا نه./

من با اطمينان ميگويم به لحاظ محاسبات عقلي حتي بزرگان انقلاب هم هميدانستند كه پاسخ اين سوال چيست !

با وقوع جنگ و حزب بعث عراق به ايران اين موج عظيم لشگرهايي بزرگ ساخت وبه عرصه رويارويي با م گسيل داشت.اما همچنان  اين سوال مطرح بود كه آيا  اين قطب مردمي ومنتظر پس از جنگ هم در ركاب انقلاب است وتا كجا با انقلاب خواهد بود ودويم سوال اينكه چگونه سهم خواهي خواهد كرد وكي وكجا؟

به هر حال انقلاب امروز هم دست سارقان انقلاب اداره ميشود.اگر بخواهيم ترجمه سارقان انقلاب را اينطور تفسير كنيم كه يعني كساني كه در فرصتها انقلابي شدند ونه با مطالعه وكسب بصيرت سياسي وانقلابي./

وازطرفي دسته اي از اين سارقان  انقلاب  كه ديگر امروز با ايثارها واز خودگذشتگيهايشان بي آنكه تئوري انقلاب را بدانند و تفسير كنند صاحبان  و وارثان انقلابند  ،اگر چه حتي بخشي از ايشان همان  لن پهنها هستند.

براي روشن تر شدن محور بحث سه واژه را مجددا در رويكرد انقلاب وارزشهايش واهدافش مورد بررسي وپيش رو مورد بحث قرار مي دهم./

قبل از اينكه اين  كلمات را تفسير كنم  كرسي محكم بصيرت سياسي را مورد تاكيد قرار مي دهم .كه كرسي محكم وتميزي است براي تشخيص  انقلابي از غير انقلابي  و بيدار انقلابي از  هيجان زده سياسي././

اولين كلمه كلمه انقلابي  است

دومين كلمه كلمه بيدار انقلابي  است

وسومين كلمه كلمه هيجا ن ز ده انقلابي  است

وامروز در اين فرصت باقيمانده تا ظهور به تفسير نقش وجايگاه اين سه دسته در انقلاب اعم از نقش وسهم وهمچنين عوارض سنگ اندازيهايشان در ادامه راه ومسير انقلاب مي پردازم.


آمدم مجلس ترحیم خودم،
همه را می دیدم
همه ی آنها که نمی دانستم
عشق من در دلشان ناپیداست

واعظ از من می گفت،
حس کمیابی بود
از نجابت هایم،
از همه خوبی ها
و به خانم ها گفت:
اندکی آهسته
تا که مجلس بشود سنگین تر

سینه اش صاف نمود
و به آواز بخواند:
"مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم"

راستی این همه اقوام و رفیق
من خجل از همه شان
من که یک عمر گمان می کردم
تنهایم
و نمی دانستم
من به اندازه ی یک مجلس ختم،
دوستانی دارم

همه شان آمده اند،
چه عزادار و غمین
من نشستم به کنار همه شان
وه چه حالی بودم،
همه از خوبی من می گفتند
حسرت رفتن ناهنگامم،
خاطراتی از من
که پس از رفتن من ساخته اند
از رفاقت هایم،
از صمیمیت دوران حیات
روح من غلغلکش می آمد
گرچه این مرگ مرا برد ولی،
گوییا مرگ مرا
یاد این جمله رفیقان آورد
یک نفر گفت:چه انسان شریفی بودم
دیگری گفت فلک گلچین است،
خواست شعری خواند
که نیامد یادش
حسرت و چای به یک لحظه فرو برد رفیق
دو نفر هم گفتند
این اواخر دیدند
که هوای دل من
جور دیگر بوده است
اندکی عرفانی
و کمی
و بشارت دادم
که سفر نزدیک است
شانس آوردم من،
مجلس ختم من است
روح را خاصیت خنده نبود

یک نفر هم می گفت:
"من و او وه چه صمیمی بودیم
هفته ی قبل به او، راز دلم را گفتم"
و عجیب است مرا،
او سه سال است که با من قهر است.

یک نفر ظرف گلابی آورد،
و کتاب قرآن
که بخوانند کتاب
و ثوابش برسانند به من
گرچه بر داشت رفیق،
لای آن باز نکرد
گو ثوابی که نیامد بر ما
یک نفر فاتحه ای خواند مرا،
و به من فوتش کرد
اندکی سردم شد

آن که صدبار به پشت سر من غیبت کرد
آمد آن گوشه نشست،
من کنارش رفتم
اشک در چشم،عزادار و غمین
خوبی ام را می گفت

چه غریب است مرا،
آن که هر روز پیامش دادم
تا بیاید،که طلب بستانم
و جوابی نفرستاد نیآمد هرگز
آمد آنجا دم در،
با لباس مشکی،
خیره بر قالی ماند
گرچه خرما برداشت،
هیچ ذکری نفرستاد ولی
و گمان کردم من،
من از او خرده ثوابی، نتوانم که ستاند

آن ملک آمد باز،
آن عزیزی که به او گفتم من
فرصتی می خواهم
خبرآورد مرا،
می شود برگردی
مدتی باشی، در جمع عزیزان خودت
نوبت بعد، تو را خواهم برد

روح من رفت کنار منبر
و چه آرام به واعظ فهماند
اگر این جمع مرا می خواهند
فرصتی هست مرا
می شود برگردم

من نمی دانستم این همه قلب مرا می خواهند
باعث این همه غم خواهم شد
روح من طاقت این موج پر از گریه ندارد هرگز
زنده خواهم شد باز
واعظ آهسته بگفت،
معذرت می خواهم
خبری تازه رسیده ست مرا
گوییا شادروان مرحوم،
زنده هستند هنوز
خواهرم جیغ کشید و غش کرد
و برادر به شتاب،
مضطرب، رفت که رفت
یک نفر گفت: "که تکلیف مرا روشن کن
اگر او مرد،خبر فرمایید،خدمت برسیم
مجلس ختم عزیزی دیگر،منعقد گردیده
رسم دیرین این است،
ما بدان جا برویم،
سوگواری بکنیم"

عهد ما نیست ،
به دیدار کسی،کو زنده است،
دل او شاد کنیم
کار ما شادی مرحومان است

نام تکلیف الهی به لبم بود،
چه بود؟
آه یادم آمد،
صله ی مرحومان
واعظ آمد پایین،
مجلس از دوست تهی گشت عجیب
صحبت زنده شدن چون گردید،
ذکر خوبی هایم
همه بر لب خشکید

ملک از من پرسید:
پاسخت چیست؟
بگو؟
تو کنون می آیی؟
یا بدین جمع رفیقان خودت می مانی؟

چه سوال سختی؟
بودن و رفتن من در گرو پاسخ آن
زنده باشم بی دوست؟
مرده باشم با دوست؟
!زنده باشم تنها،
!مرده در جمع رفیقان عزیز

من كه در حيرتم از از كرده اين مردم نيز.!!!

كاش باوربكنيم

كاش بيدار شويم

خوب انديشه كنيم

معني واقعي آمدن ورفتن چيست؟

اي كاش دلي شادكنيم

تا زماني كه هنوز

زنده اندر برماست.


بسمه تعالي

 

تندروي وكندروي

امام از همه تندرو تر بود

 

 

تابستان سال 56 بود يكي از  دوستانم كه براي تحصيل  به انگلستان رفته بود   به ايران آمده بود براي ديدار با خانواده بمن هم لطف داشت وبيشتر وقتش را با من مي گذراند به همين خاطر در صدد برآمد مرا هم تشويق كند كه با او به انگلستان بروم ،استدلالهاي مختلفي مطرح مي كرد من هم بهانه  هاي مختلف مي آوردم ودر واقع سنگ اندازي مي كردم واوهم سنگها را از سر راه  بر ميداشت ديگر سنگي نداشتم كه بيندازم حرف دلم را زدم وگفتم انقلاب ايران تازه شروع شده ومن نميخواهم به خارج بروم مي خواهم اينجا باشم وبا مردم ،او بازهم سعي داشت اما ميدانست اين سنگ را نميتواند بردارد چون  بالاخره ما مذهبي بوديم وكله شق .او هم ميدانست حريف اين حرف نمي شود.و اين حداقل در ظاهر ش بهانه  شبيه به تكليف است  .درخلال حرفها از خودمان ژست مبارز گرفتتم وگفتم  : مابيست سال بايد مبارزه كنيم تا شايد بتوانيم پيروز شويم.

جدا از لطيف وطنزش واينكه بماند كه ما نه پول رفتن به آنجا را داشتيم نه زبان حرف زدن وحكما نه هوش وحواس ونه دل دوري از پدرومادر .

وبگذريم از جوابيه انقلابي خودمان،اما خب  حقيقتي هم بود كه كسي فكرش را هم نمي كرد يكساله انفلاب پيروز شود،وحداقل ده تا بيست سال يش بيني مي شد.

حال سوال بحق شما اينكه هدفم از نقل اين خاطره وربطش به عنوان چيست ،اول بگويم كه بنظر من ضرورت  تند رفتن وكند رفتن را نيات  اعتقادات ومنافع  ما بيان تبيين مي كنند.! 

 

ما شاهد بوديم كه انقلاب كمتر از يكسال ونيم به نتيجه رسيد .شايد عوامل خارجي زيادي در تسريع آن موثر بودند اما  غير قابل انكار است كه مهمترين عنصر دركوتاهتر شدن زمان انتظار ما تا پيروزي انقلاب از چنددهه به يك سال ونيم تنها مرهون  ،زمان شناسي امام وتعجيل وتسريع در  حضور بموقع در كنار مردم ودرايران وهدايت ورهبري  انقلاب ومردم از نزديك بود.

در حاليكه همگي شاهديم بسياري از نزديكان امام ،اما م را توصيه به ماندن در فرانسه مي كنند (كند روي ويا ميانه روي وبقول خودشان صبر انقلابي) .وهمواره به امام توصيه مي كردند كه بايد صبور بود وامام را از عجله وتند روي پرهيز مي دادند.

در اينجا يك سوال پيش مي آيد ودرواقع من از شما مي پرسم كه آيا  بنظر شما اين پيروزي زودهنگام اگر زمان شناسي امام نبود كه  فرصت بازسازي  وتجديد قوا را  از دشمن مي گرفت وفرصت  نميداد تا در مقابل ضربه هاي بي امان  انقلابيون خود را بازيابد دشمن از  پا در مي آمد ؟.واين همان فرصت شناسي زمان شناسي واطمينان به خود وثبات در نيات خود  نيست  واين عجله نامش تندرويست؟ .در مقابل فرصت سوزي وترديد وترديد وخلط در نيت معنايش اعتدال است./

پس قبول كنيم امام معتقد ترين عنصر انقلاب  در وم داشتن سرعت عمل در فتح سنگرهاي اجرايي ونظامي از رژيم طاغوت بود.

و سوال ديگر  من اينكه  چه كسان  به خود اجازه مي دهند در فتح سنگرها از دشمن كندروي را توصيه كنند به اسم مصلحت ؟وبا چه هدف؟

 

شايد بهترين وعاليترين  واقعه در تاييد وجود عنصر زمان شناسي ولو اينكه متهم به تندروي هم مي شد تاييد امام بر  فتح لانه جاسوسي وسفارتخانه رژيم قلدور وم  آمريكا بود.به رغم آنكه هنوز كه هنوز است بسياري از معتدليون به اين حركت انقلابي امام انتقاد دارند.

واما سوال ديگر اينكه كساني كه امروز از شاخصه هاي كندروي وتندروي در اجراي عدالت سخن بميان مياورند اگر  انروزهم   بودند و امام  را نصيحت مي كردند ؟

وآيا اين دسته از به اصطلاح  اعتداليون  و پرهيز دهندگان كه آنروزها عليرغم ميل باطني و بعضااز ترس وبراي درامان ماندن ازقاطعيت امام  ودر صحنه ماندن خود ، اينگونه  تندرويهاي امام را پس از  آنكه اتفاق مي افتاد، در تريبونها با صداي رسا تبليغ مي كردند !!!ديروز  وامروز جز كدام  طبقه از طبقات اجتماع  بودند وهستند  وآيا اين اعتدالي بودن ربطي به جايگاه وپايگاه واغراض مربوط به طبقه اجتماعي ايشان دارد ياندارد؟وچرا،

شايد اگر امروز ابتدا به اين سوال پاسخ بدهيم نياز نباشد تا در گيرودار دامهاي پهن شده از سوي كسانيكه به اسم همراهي  با امام همچنان ميتازند و سنگر داري مي كنند از امام و اهداف  ونيات خالصانه  امام راحل دور بمانيم./


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شرکت بیمه میهن ( سهامی عام )